Feb 20, 2013

کمی آهسته تر زیبـا، کمی آهسته تر رد شو



تلفن همکارم زنگ خورد، مادربزرگ اش بود که از نگرانی فرزندش - پدر همکار- داشت گریه  می کرد و می خواست که بهش واقعیت و اصل حال پدرش را بگوید. همکارم با کلی قربان صدقه رفتن برایش گفت که هیچ جای نگرانی نیست.

چشم های نگران و مهربانت، همه تن، چشم و گوش شدنت به یادم آمد که با همه وجود در عمق احساس ما کنجکاو جستجو می کند تا حال ما را بیابد که آیا شادیم و روزگار بر وفق مراد است. می دانی که برای آرامشت راست نمی گوییم پس دقیق تر می شوی و بازهم سعی می کنی یا با ناامیدی می پرسی چی می گه؟ چی شده؟ ما هم چه خوش خیالیم.

صدای لطیفت به یادم آمد که بعد از کلی اصرار حاضر شدی گوشی را به دست بگیری و از راه دور به من بگی: آخه ...خانم من که نمی شنوم. دلم برای شنیدن ثانیه ای صدای تو پر می کشید اما نمی دانستم که چه خودخواهی ای کردم. مرا ببخش.

و اکنون نوبت ما شده تا با همه وجود مترصد قاپیدن کلمه ای از دهانت و درک حال ات باشیم. حسرتی جانسوز و چه بی رحم.

بانو عاشقتم که با مهربانی همه لحظات زندگی ام را تسخیر کردی.
می پرستمت بانو می پرستمت.

بازهم طاقت بیار...


 

Feb 12, 2012

جبار باغچه بان مردی ایرانی


من مانند یک علف صحرایی
به وسیله ی باد و باران
و تابش نور آفتاب آسمان ایران سبز شده ام،
و به رنگ و بوی ایرانیت خود افتخار دارم.
قدرت من، فکر من ایمان من همه ایرانی است.  
«جبار باغچه بان»

 در ماه گذشته سه مورد پیش آمد که احساس من را از ایرانی بودن کمی بهتر کرد یکی خواندن کتاب "چهره هایی از پدرم" نوشته ثمین باغچه بان بود از پدرش جبار باغچه بان، مردی با اراده شکست ناپذیر و قلبی لبریز از عشق به انسان که حتی در زندان هم کلاس نهضت سواد آموزی راه می اندازد تا با جهل مبارزه کند. گرما و شوق ایمان او به هدفش مرهم زخم من بود.

می دانی ایرانی که باشی و ریشه همه مشکلات نیم قرن اخیر کشورت را از فرهنگ بدانی بالیدن به ایرانی بودن چیزی است در حد غیر ممکن. با این حال این احساس بد کمی تسکین یافته برایم امید بیشتری به بار آورده است، اکنون احساس می کنم با ریشه هایم در صلح بیشتری ام علیرغم میل وافر به نوگرایی و بازنگری.

اتفاق دیگر جلسه ای بود به بهانه کودک در جمع بسیار نازنینی که در کنارشان بودن و هم صحبتی شان را دوست داشتم، ایرانی های خوبی بودند. :)

و در آخر مهمان سویسی بود که دربرگشت غمگین بود! می گفت من به این مهربانی صمیمانه خو گرفته ام؛ شاید باید مدت بیشتری می ماند تا با بقیه جنبه ها هم آشنا شود.

به هر حال جبر جغرافیاست دیگر.